18 بهمن 93
۱۸دی
مصادف است با شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر، ستارهی بینظیر تاریخ ایران
زمین که به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد
از شروع صدارتش خاموش شد. آشپززادهای که به دلیل استعدادش مورد توجه قرار
گرفت و توسط قائم مقام، والامقامی آگاه و وطن پرست شد.تاریخ
ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر را رادمردی اصلاحگر میداند که عاشق
پیشرفت و تعالی ایران بود و جان بر سر دفاع از آزادی و استقلال کشور گذاشت.
مورخان،
عموماً دربارهی اخلاق وارسته و درایت و کفایت سیاسی امیر، اتفاق نظر
دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصههای سیاسی، اقتصادی، نظامی و قضایی، و
تکاپوی مؤثرش در اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، اخذ دانش و تجارب مثبت
غربی، و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی، داد سخن دادهاند. بر این همه،
باید مدارا و رواداری وی با اقلیتهای رسمی کشور، و تلاش در حفظ حقوق
شهروندی آنان را افزود.
آن
هنگام که بابیان در اواخر دوران محمد شاه در مناظرههای علمی عاجز ماندند،
دست به فتنهانگیزی زدند و به قتل عام مسلمانان در شهرهای زنجان و تبریز و
یزد و روستاهای مازندران پرداختند که از جمله وقایع دردناک بود و در این
هنگام امیرکبیر، آن اقدام مبارک را در سرکوب بابیان انجام داد که فرقهای
ساخته و دست پرورده استعمار بریتانیا بود زد. او به واسطه حمزه میرزا حاکم
تبریز فتاوائی از علمای شیخیه آن دیار گرفت و باب به همراه محمد علی زنوزی
در ۱۲۶۶ در تبریز به دار آویخته شد.
هرچند
امروز برای اهل تحقیق روشن است که فرقه بهائیت پیوند با استعمار بریتانیا
داشته و دارد و به عنوان ابزاری «مذهب گونه» در جهت بسط تفکر لیبرالیستی
غرب عمل میکند؛ اما این روشنایی امروزین در آن روز آغازین وجود نداشت و
امیر کبیر با درایت و بصیرت، هم از جهت بدعت در دین و هم از پیوند آنان با
دولت بریتانیا، آنها را خطرناک تشخیص داده و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت که
تاکنون بهائیان کینه و عداوت خاصی از این مرد بزرگ به دل گرفتهاند.
بهائیان
در آغاز مورد توجه دو دولت انگلیس و روس بوده و از حمایات بیدریغ هردو
بهره میبردند، از اینرو بهائیها دولت انگلیس را دولت فخیمه، دولت قاجار
بعد از امیر کبیر را دولت علیّه و دولت روس را دولت بهیّه نامیدند. آنان به
عکا رفتند تا بعدها در پیوند با یهود صهیونیسم همچنان زیر چتر حمایت
بریتانیا باقی بمانند.
مرحوم
امیرکبیر، با سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام باب و تبعید بهاء همراه با
انجام برخی اصلاحات سیاسی - اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت
ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران بست.
این نقش بیبدیل از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج
کینهتوزی و فحاشی آنان ساخته است.
به
قول نورالدین چهاردهی: «بابیها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند کذا و
میرزا تقی خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را
مانند یزید و شمر مینگرند». (1) سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات
چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت.»
و
به قول شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه
لندن، مورخ ۱۴ مارس ۱۸۵۱ پس از غائله بابیان در زنجان پیروان باب جرئت
نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند؛ اما بیکار ننشستند و پنهانی
فعالیت داشتند تا زمانی که اختلالی ایجاد نمیکردند، کسی را با آنان چندان
کاری نبود، البته کینهی امیر را در دل داشتند، کینهای که در نوشتههای
همکیشان آنان و بهائی و بهائیزادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است.
بابیان توطئهی کشتن شاه و امیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولی امیر
پرده از روی آن برداشت و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در
«المتنبئین» نوشته علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه آمده است. (2)
برای
نمونه، عباس افندی مینویسد: «میرزا تقیخان امیر نظام … سمند همت را در
میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بیتجربه و از ملاحظه
عواقب امور آزاده. سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت
را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف
جمهور میشمرد و چون اعلی حضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب
بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به
تعرض بابیان کرد…»! (3)
شوقی
(نوه و جانشین عباس افندی) در هتاکی به امیر، راه جدش را رفته و در لوح
قرن وی را «اتابک سفاک بیباک» و «امیر سفاک» خوانده (4) و مینویسد:
«اتابک اعظم، تقی سفاک و بیباک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و
جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید
دو سال بعد… به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل
السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام
به دارالبوار راجع شد». (5)
او
در قرن بدیع، امیر را «وزیر بی تدبیر»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به
اهتمام او و برادرش (وزیر نظام) میگوید: «امیر نظام سفاک و بیباک، محرک
اصلی شهادت حضرت اعلی باب … دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش که
همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی
العین مشاهده نمود». (6)
به
همین شکل، مورخان مشهور بهائی نظیر ابوالفضل گلپایگانی، اشراق خاوری و
فیضی در آثارشان امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشتهاند:
اشراق
خاوری، امیر را «وزیر نادان»، (7) «وزیر شریر»، (8) «تقی سفاک» (9) و
«دشمن ستمکار و… خونخوار» (10) میخواند و قتلش در حمام فین (به دست عمال
استبداد و استعمار) را انتقام الهی! و «عذاب الیم» وی در حق او میشمارد:
«امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام،
که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و
به عذاب الیم مبتلا گشتند. دیوار حمام فین کاشان از خون امیر نظام صدر اعظم
رنگین گشت. هنوز هم آن خون باقی است و بر ظلم و ستمی که از دست امیر نظام
به وقوع پیوسته شاهدی صادق و گواهی راستگو و ناطق است». (11)
محمدعلی
فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته (12) و ابوالفضل گلپایگانی
با اطلاق عنوان «سفاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر (13) میگوید:
«اتابک اعظم در علاج کار بابیان فروماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر
کار تهور و استبداد نهاد، زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه او ؟! آگاه شد
و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت
از نیک خواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی
معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»! (14)
سرانجام
دشمنی امثال میرزا آقاخان نوری نخست وزیر خائن و بی کفایت و جیرهخوار
انگلیس و مهدعلیا و… و نادانی ناصرالدین شاه باعث شد تا در ۲۰ محرم ۱۲۶۸
هجری قمری، امیرکبیر از صدارت معزول شود و در ۲۵ محرم از امارت نظام و از
تمام مشاغل دولتی برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعید شود. سرانجام به
فرمان احمقانه و مستانه ناصرالدین شاه به طرز فیجعی در حمام فین کاشان جام
شهادت را بنوشد.
عناصر
بهائی چنان که دیدیم، از سر کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ
و زیبای» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی در حق
وی شمردهاند!
اما
اینک که پس از گذشت سالها از قتل آن رادمرد به جایگاه او در تاریخ معاصر
ایران مینگریم، میفهمیم که امیر اگر ۱۰۰ سال دیگر هم میزیست، هرگز این
درجه از نفوذ و محبوبیت را در قلب ملت ایران به دست نمیآورد.
در
واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطورهای شد که همواره به
کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری میدهد.
بارالها ! او را که در راه اعتلای دین خود و رفاه و آسایش ملت و بالندگی کشور خویش گام برداشت، در جوار رحمتت قرین آرامش فرمای …
.................................................................
پانوشتها:
۱. باب کیست و سخن او چیست؟، ص۲۶۶.
۲.
ر.ک، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۵۵، ص۴۵۱، کتاب
المتنبئین، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعلیقات نوایی، توسط انتشارات
بابک، چاپ شده است.
۳. مقاله شخصی سیاح…، صص۳۵ -۳۴.
۴. ر.ک، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن اجباء شرق (نوروز ۱۰۱ بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۳ بدیع، ص۴۹ و۵۱.
۵. همان، صص۱۸۱ -۱۸۲.
۶. ر.ک، قرن بدیع، ۱ / ۲۵۸ – ۲۴۷.
۷. مطالع الانوار، ص۴۹۳.
۸. همان، ص۵۹۰.
۹. رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع، ۱ / ۳۲۶، ردیف ت.
۱۰. مطالع الانوار، ص۵۰۹.
۱۱. همان، صص ۵۱۳ -۵۱۲ نیز ر.ک، ص۵۸۹.
۱۲. حضرت نقطه اولی ۱۲۳۵ -۱۲۶۶ هجری / ۱۸۱۹ – ۱۸۵۰ میلادی، ص۳۱۶.
شیرین احمدی- حقیقت من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش میترسم ... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار میگذارد. (قائم مقام فراهانی) سیاست ترقی اقتصادی امیر بر پایه ایجاد صنعت جدید، پیشرفت کشاورزی و توسعه بازرگانی داخلی و خارجی بنا شده بود. در پیش روی وی جامعهای بود که در نظام اقتصادی_ کشاورزی عقبافتادهای سر میکرد، از صنعت جدید بیبهره مانده، ذخیره طلای آن به خارج روان و مصرفکننده کالای فرنگی بود. چنین جامعهای تازه میخواست جلو سیر تنزل اقتصادی خود را ببندد، کشاورزی خود را ترقی دهد، از وارداتش بکاهد و بر صادراتش بیفزاید و به گفته امیر از فرار شمشهای طلا جلوگیری کند. نقشه امیر در بنای صنعت ملی شامل استخراج معدن، ایجاد کارخانههای مختلف، استخدام استادان فنی از انگلیس، فرستادن صنعتکاران به روسیه، خرید کارخانه از فرنگ و حمایت از محصولات داخلی بود.
از این رو دولت فرمان آزادی استخراج معدن برای اتباع ایران را صادر کرد؛ اتباع ایران هر کسی از نوکر و رعیت، اشراف و اعیان میتوانست به استخراج معدنی که خود پیدا کند، بپردازد و تا ۵ سال از مالیات دیوانی معاف بود. ترقی صنعت آهن و اسلحهسازی نتیجه پیشرفت بهرهبرداری از همان معادن بود. افزایش تولید معادن مستلزم آموختن اصول فنی جدید بود. از این رو برای مدرسه دارالفنون استاد معدنشناسی که سررشته از همه فلزات داشته باشد از اتریش استخدام کرد و در صدد برآمد که دو نفر معدنچی که در معادن کار بکنند از اروپا بیاورد. پابهپای راه افتادن چند معدن، کارخانههای پارچهبافی، شکرریزی، چینی و بلورسازی، کاغذسازی، چدنریزی، فلزکاری و دیگر صنایع کوچک تاسیس یافت.
در تکمیل نقشه رواج صنعت در سال ۱۲۶۷ ه.ق امیر ۶ تن از صنعتکاران ایرانی را برای رشتههای گوناگون به روسیه فرستاد و دو نفر را به عثمانی. گروهی که روانه روسیه شدند: آقارحیم اصفهانی در کاغذسازی، کربلایی عباس در بلورسازی، کربلایی صادق در چدنریزی، کربلایی احمد در تصفیه شکر و قندسازی، مشهدی علی در نجاری و اسباب چرخسازی بودند. سرپرستی این دسته به حاجیمیرزا محمد تاجر تبریزی سپرده شد و مقصود این بود که در کارخانههای روسیه کار کنند و هر کدام فن خود را تکمیل کنند. آقا رحیم در تهران کارخانه بلورسازی برپا کرد. حاجی میرزا محمد در ساری کارخانه شکرریزی، چدنسازی و نجاری را دایر کرد.
در ایران نیز در این زمان ابریشم گیلان و کاشان رونق زیاد داشت و زمینه برای پیشرفت آن آماده شد. کارخانههایی که در آن زمان دایر شدند، عبارتند از: کارخانه ریسمانریسی در تهران، کارخانه چلواربافی در تهران و شمیران، حریربافی در کاشان، شکرریزی در ساری و بارفروش (بابل امروزی) که شکر مازندران را تصفیه کرده، قند و شکر سفید درآوردند. کارخانه بلورسازی و چینیسازی در قم و تهران از دیگر کارخانههای آن دوران بودند. کریم سلیمانی (استاد تاریخ ایران اسلامی دانشگاه شهید بهشتی) میگوید: «که امیرکبیر زراعت نیشکر مازندران و خوزستان را توسعه داد و زارعین آن را تشویق کرده و از پرداخت مالیات معاف کرد و به این ترتیب در اندک مدتی مقادیر زیادی شکر مازندران و خوزستان برای فروش در بازارهای ایران موجود و به بهای کمی حاضر شد و به تجارت خارجی نقصان زیادی وارد شد. امیر کبیر همچنین زراعت زعفران و برخی دیگر از ادویههای خارجی را در پارهای از نقاط خراسان توسعه داد.»
از تاسیسات دیگر امیر مجمعالصنایع بود. همان طور که بازار و سرای اتابکی را جهت ترقی و تجارت ساخت، مجمعالصنایع را برای ترویج فن و هنر بنیان نهاد، اگرچه این مجمع مثل دارالفنون در روزگار وی گشایش نیافت. بعدها در آن حجرههایی بنا کردند که هنرمندان مشغول کار بودند. حجرههای ساعتسازی، زردوزی، خیاطی، ملیلهسازی و نقاشی از این قبیل حجرهها بودند که دایر شدند. این موسسه به عنوان کانون ترقی هنرهای ظریف بنا شده بود.
یکی دیگر از مصنوعات فرنگی عصر امیرکبیر ساختن سماور، کالسکه و بخاری آمریکایی بود. از جمله هدیههایی که شاه انگلیس در سال ۱۲۲۷ ه.ق برای فتحعلی شاه فرستاد چند کالسکه بود. شاه برای تفریح در یکی از آنها نشست و به قلیان کشیدن مشغول شد. اما کالسکهسواری در ایران رایج نشد. در ۱۲۶۷ ه.ق دولت در تهران و اصفهان کالسکهسازی را راه انداخت. در آغاز مردم گمان کردند که کالسکهسواری ویژه اعیان و اهل دولت است. اما بعدها در میان مردم هم رایج شد و مردم در خیابانها به راحتی تردد میکردند.
مرگ امیرکبیر لطمه بزرگی به ترقی ملت ایران وارد ساخت، افراد فعال و جسور را مایوس کرد، مردان وطنپرست و لایق را دهشت زده ساخت، بازار تملق و چاپلوسی رواج یافت، پس از او بود که دربار سلطنت ناصرالدین شاه تبدیل به عشرتخانهای دائمی شد.
امیرکبیر، در پی منع قمهزنی و اصلاح امور روضهخوانی برآمد. وی نسبت به علمای مذهبی با احترام خاصی برخورد میکرد، با این حال میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران، از جمله روحانیونی بود که به شدت به مخالفت با امیرکبیر برخاست و بسیاری از روحانیون دیگر نیز به همراهی با او برخاستند.[۲۱]
در دوران صدارت امیرکبیر، به دلیل یک آشوب محلی، مردمان شوشتر که بیش از ۸۰ درصد آنها مندایی بودند، برای جلوگیری از خونریزی مجبور شدند تا اسلام بیاورند.[۲۲]
به دستور امیرکبیر، سیدعلی محمد باب که در قلعه چهریق آذربایجان زندانی بود، در تبریز تیرباران شد.[۲۳]
محمدحسن خان سالار والی خراسان که طرفدار تجزیهطلبی و جدایی خاک خراسان از ایران بود، در زمان ناصرالدینشاه شورش کرد. امیرکبیر، سپاهیانی را به خراسان فرستاد. سرانجام، امیر دستور داد که سالار و همراهانش کشته شوند.[۲۴]
اللهیار خان آصفالدوله پدر سالار داماد فتحعلی شاه و دایی محمد شاه بود. آصفالدوله یکی از عوامل شکست ایران در جنگهای ایران روس بود به همین دلیل از صدارت برکنار شد. در زمان قائممقام فراهانی به حکومت خراسان منصوب شد. چند سال پس از کشته شدن قائممقام پسرش محمدحسن خان سالار را به جای خود گماشت و به حج رفت اما در بازگشت در بغداد اقامت گزید. آصفالدوله و پسرش همواره مورد حمایت دولت بریتانیا بودند. در سال ۱۲۶۲ ه.ق و در دورهٔ حکومت محمد شاه سالار سر به طغیان علنی برداشت و با همیاری برخی از خانهای خراسان توانست نیروهای حاکم جدید خراسان را شکست دهد. اوضاع خراسان بر همین روال بود که امیر کبیر به قدرت رسید.
امیر، حمزه میرزا حشمتالدوله را که از پیش از مرگ محمد شاه برای حکومت به خراسان رفته بود و نتوانسته بود سالار را شکست دهد از خراسان فراخواند و به جای وی سلطان مراد میرزا را با حکم حکومت خراسان و سپاهیان دولتی به خراسان فرستاد. در این زمان کنسول بریتانیا سعی فراوانی برای تثبیت حکومت خراسان برای سالار انجام میداد و سالار توسط نماینده بریتانیا دو نامه چاکرانه برای امیر و شاه فرستاد. اما کوشش وی و نمایندهٔ بریتانیا تصمیم امیر را دگرگون نکرد. امیر شرط اطاعت وی را تسلیم خراسان به حاکم منصوب دولت میدانست و دخالتهای خارجی را برنمیتابید. آصفالدوله که در بغداد بود پسرش را به ایستادگی در برابر دولت تشویق میکرد.[۲۵]
در این زمان امیر نورمحمد خان قاجار عموی سالار و سلیمان خان افشار را برای مذاکره و تشویق سالار به اطاعت به خراسان فرستاد. در نیشابور سلیمان خان توانست جعفرقلی خان کرد شادلو حاکم شهر را قانع کند تا دست از حمایت از سالار بردارد و این کار موقعیت سالار را بسیار تضعیف کرد. در این زمان سالار تلاش امیر در اتمام صلحآمیز ماجرا را ناشی از ناتوانی دولت میدانست و از تسلیم خودداری میکرد. امیر چراغعلی خان کلهر را برای مذاکره با وی به مشهد فرستاد و همزمان سپاهیان دولتی را روانهٔ مشهد نمود. سالار اما شرط اطاعت از دولت مرکزی را حکم حکومت خراسان برای خودش اعلام کرد. چراغعلی خان کلهر وارد مشهد شد و با سالار و روحانیون مشهد وارد مذاکره شد. روحانیون مشهد به حمایت از سالار اصرار داشتند و حتی قصد داشتند چراغعلی خان کلهر را در مشهد به قتل برسانند. چراغعلی خان با حیله از مشهد خارج شد و خود را به اردوی دولتی به فرماندهی سلطان مراد میرزا در خبوشان رساند. سلطان مراد میرزا در این مرحله به دستور امیر سپاه را به سمت مشهد حرکت داد و شهر را محاصره کرد. در این هنگام نمایندگان بریتانیا و روسیه سعی در جلوگیری از حمله به مشهد و نجات سالار داشتند که اصرارها و تهدیدهایشان بر امیر بیاثر بود. از طرفی مردم مشهد که از حکومت سالار ناراضی بودند عباسقلی خان درهجزی و بهادر خان جامی را به نمایندگی نزد امیر فرستادند و نسبت به شاه جدید اظهار اطاعت کردند و از امیر قول گرفتند در موقع اشغال شهر توسط نیروهای دولتی جان و مالشان در امان باشد. امیر قول مساعد داد و به قولش نیز عمل کرد مردم نیز در حمایت از امیر در هنگام حملهٔ سپاه دولت به شهر مجتهد شهر را که از حامیان اصلی سالار بود زندانی کردند. سلطان مراد میرزا مشهد را محاصره کرد و نیروهای دولتی از هرات نیز به کمک وی شتافتند و شهر در ۱۰ جمادیالاول ۱۲۶۶ ه.ق توسط نیروهای دولتی تصرف شد. سلطان مراد میرزا در ازای این پیروزی ملقب به حسامالسلطنه شد و بنابر دستور اکید امیر از تجاوز سربازان به مال و جان مردم جلوگیری کرد کاری که در دورهٔ قاجار تا آن هنگام بینظیر بود. سالار و همدستانش دستگیر شدند و به رغم اصرار و حمایت نمایندهٔ سیاسی بریتانیا به مجازات رسیدند.[۲۶]
امیرکبیر، دستگاه وزارت امور خارجه را توسعه داد. تأسیس سفارتخانههای دائمی در لندن و سنپترزبورگ، ایجاد کنسولگری در بمبئی، عثمانی و قفقاز؛ تربیت کادر برای وزارت امور خارجه و تنظیم دفتر اسناد سیاسی از کارهای اوست.[۲۷] امیرکبیر در زمینه سیاست خارجی، سیاست معروف به «سیاست موازنهٔ منفی» را در پیش گرفت؛ که بر اساس آن میگفت نه به روس امتیاز میدهیم، نه به انگلیس و نه به هیج قدرت خارجی دیگر (در مقابل، در نظریه موازنهٔ مثبت، به دادن امتیاز به هر دو طرف قائل میشوند).[۲۸]
سیاست موازنهٔ منفی امیرکبیر، تنها یکبار خدشهدار شد و آن زمانی بود که در جریان حملهٔ ترکمنها در آشوراده، تعدادی سربازان روسی کشته و روسها عزل فرماندار مازندران را خواستار شدند و امیرکبیر به علت فشار روسها، حاکم آنجا را عزل کرد. در این زمان انگلیسیها از این ضعف حکومت مرکزی سود جستند و امتیاز نظارت بر کشتیرانی در جنوب را با ادعای مبارزه با تجارت برده کسب کردند؛ که البته امیرکبیر در این قرارداد این قید را گنجاند که به هنگام نظارت باید ناظران ایرانی حضور داشتهباشند.[۲۹]
امیرکبیر برای تضعیف قدرت و نفوذ روس و انگلیس در ایران، میخواست نگاه فرانسه و در زمانی، آمریکا را به ایران جلب کند؛ لذا یک قرارداد سفارت کنسولگری و یک قرارداد در زمینه کشتیرانی با آمریکا منعقد کرد.[۳۰]
رابطهٔ او با روحانیّت خصمانه نبود. روحانی مورد اعتماد امیرکبیر در تهران، شیخ عبدالحسین تهرانی بود که امیر، منصب قضا را در پایتخت به وی سپرد.[۳۱]
پس از مرگ محمدشاه در ۱۴ شهریور ۱۲۲۷، امیرکبیر، که حدود سی سال بزرگتر از شاه جوان بود، با تدارک شش لشکر پیاده و سواره و توپخانه شاه را با قدرت بر تخت نشانید. در این زمان میرزا تقی خان به مقام امیر نظام ارتقا یافت که به معنای فرماندهی کل قوای نظامی کشور بود. ناصرالدین شاه فردای ورود به پایتخت تاجگذاری کرد و در همان شب امیرنظام را به سمت شخص اول مملکت و صاحب منصب صدارت منصوب نمود. در تمام طول سلطنت قاجار سابقه نداشتهاست که تمامی امور دیوانی و نظامی به یک نفر سپرده شود. پس از امیرکبیر شاه خود فرماندهی کل قوای نظامی را برعهده گرفت و پس از آقاخان نوری هم با به وجود آمدن چند وزارتخانه جهت اداره امور کشور، مقام صدر اعظمی برانداخته شد.[۳۲]
حضور امیرکبیر در دربار ناصرالدینشاه همواره مورد مخالفت تعدادی از نزدیکان شاه از جمله مهد علیا مادر شاه، اعتمادالدوله (میرزا آقاخان نوری) قرار داشت؛ چنانکه تلاشهای این عده سرانجام منجر به صدور حکم عزل امیرکبیر از مقام خود گردید. برخی از درباریان که او را مخالف منافع خود میدیدند، تهمت زدند که امیرکبیر داعیه سلطنت دارد.
در روز ۲۰ آبان ۱۲۳۰ (دو ماه قبل از روز قتل امیرکبیر) ناصرالدین شاه با ارسال این دستخط، او را از صدارت عزل کرد.
چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت برای شما دشوار است شما را از آن کار معاف کردیم، باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید.[۳۳]
ناصرالدین شاه، بعد از عزل امیرکبیر در محذور عاطفی قرار گرفت. او در روز ۲۴ آبان نامهای به امیرکبیر نوشت و در آن تأکید کرد که خودش تنها قصد دارد برای مدتی عهدهدار امور کشوری شود و هرگز در امور لشکری قصد دخالت ندارد و نیز حتی یک شاهی بیش آنچه امیرکبیر مقرر داشته به مواجب کسی نخواهد افزود. این نامه با این جملات آغاز میشود:
جناب امیرنظام به خدا قسم آنچه مینویسم عین واقعیت است. شما را قلباً دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زندهام دست از شما بردارم…[۳۴]
امیرکبیر پس از دریافت این نامه از شاه درخواست ملاقات کرد تا شاید تصمیم او را تغییر دهد. او همچنین اطرافیان را به بدگویی از خودش متهم نمود. اما شاه ملاقات را به فردای آن روز (که روز انتصاب نوری بود) موکول کرد. شاه به امیرکبیر نوشت:
خدا شاهد است امروز که شما را نپذیرفتهام، شرمندهام. چه میتوانم بکنم. ای کاش هرگز شاه نبودم. حالا که این را مینویسم اشکم جاری است. اگر باور نمیکنید بیانصافاید… کدام مادر قبحهای میتواند در حضور من از شما بد بگوید. هر کس در حصور من از شما بد بگوید، حرامزادهام اگر نگذارمش جلوی توپ… به علامت التفاتمان یک شمشیر الماس نشان قیمتی و همچنین حمایلی که به گردن خودم میاندازم را برایتان میفرستم. انشاالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید.
امیرکبیر دلآزرده از حکم عزلش که حالا دیگر حتمی شده بود یا به این خاطر که احساسات ناصرالدین شاه را صادقانه نمیدانست، مرتکب خطای بزرگی شد و در مراسم سلام شاهانه شرکت نکرد.[۳۵] این امر موجب فوران احساسات شاه و نیز تحریک سوظن او شد. پس از آن از امیرکبیر خواسته شد التزامنامهای را امضا کند که شامل دوازده بند بود از جمله اینکه به مقام امیرنظامی کمال شکرگزاری را داشته باشد و فرمان پادشاه را همانند وحی منزل بپذیرد.[۳۶]
پس از آن نوری شروع به عزل و نصبهایی نمود که غالباً از طریق رشوه و تبعیض انجام میگرفتند. او در نامهای به شاه نوشت:
... مردم بی سر و پا را با رشوه میخواهند صاحب منصب کنند. این غلام نمیتواند نظم دهد. بی نظم کارها پیش نمیرود. فرمان دیروز باید باطل شود وگرنه همه مردم به خیالات خواهند افتاد. این درد غلام را میکشد که مردم بگویند آن نظم میرزا تقی خانی گذشت.
یک روز پس از برکناری امیر از صدارت میرزا آقاخان نوری که میدانست با وجود امیر در تهران و سمت امیر نظامی او برخورد بین او و امیر حتمی است دستخطی نوشت و در آن از امیر التزام گرفت که در کارهای مربوط به وزارت و عزل نصبهای وی هیچ دخالتی نداشته باشد. این دستخط به تأیید شاه و امضای امیر رسید. سه روز پس از واقعه امیر طی نامهای که به شاه مینویسد و وضعیت امور لشکری را گزارش میدهد از شروع انتصابات افراد بی سرو پا با رشوه به شاه گله میکند.[۳۷]
میرزا آقاخان و مهد علیا که با بودن امیر در تهران کارشان استوار نمیشد و همواره احتمال انتصاب مجدد وی توسط شاه وجود داشت با همکاری و مشاوره با شیل وزیر مختار انگلیس امیر کبیر و شاه را راضی کردند که امیر به حکومت کاشان منصوب شود. در این هنگام پرنس دالگوروکی وزیر مختار روسیه که از به قدرت رسیدن میرزا آقاخان هوادار انگلیس نگران شده بود و نیز به دلیل خوی شتابگر و تندی که داشت با عده از افراد سفارت به خانه امیر رفت و به او پیشنهاد کرد تحتالحمایه روسیه شود. امیر نپذیرفت اما همن ملاقات بهانهای به دست مخالفان امیر داد تا شاه را از وی خشمگین و ترسان کنند. وزیر مختار روسیه خانه امیر را ترک کرد و خانه به محاصره سربازان درآمد. امیر تعهد نامهای به شاه نوشت که به هیچیک از دو سفارت روس و انگلیس پناهنده نخواهد شد. روز بعد شاه که به شدت از این واقعه ترسیده بود امیر را از کلیه مناصب (امیر نظامی و حکومت کاشان) عزل کرد. دو هفته بعد نیز برای محو کردن خاطره امیر شاه دستور داد سمت امیر نظامی کلاً از سمتهای دولتی حذف شود. یک یا دو روز بعد امیر تحتالحفظ و همراه با مادر و همسر و فرزندانش راهی فین کاشان شد.[۳۸]
تأسیس
دارالفنون - نشر علوم جدید - ترویج صنایع جدید - فرستادن ایرانیان به خارج
برای تحصیلات و تدریس در ایران - ترویج ترجمه و انتشار کتب علمی - ایجاد
روزنامه و انتشار کتب- مبارزه با فساد (که چون مرضی مزمن در همه شئون
زندگانی ایران رخنه کرده بود) - تقویت بنیه اقتصادی کشور- استخراج معادن -
بسط کشاورزی و آبیاری - توسعه تجارت داخلی و خارجی- کوتاه کردن دست اجانب
در امور کشور - تعیین مشی سیاسی معینی در سیاست خارجی- اصلاح امور مالی و
تعدیل بودجه- ایجاد امنیت و استقرار دولت - تنظیم و سر و سامان دادن به
قشون ایران - ایجاد کارخانههای اسلحهسازی - اصلاح امور قضایی - تأسیس
چاپارخانه – تاسیس بیمارستان و...
اقدامات انقلابی و ملی امیرکبیر،
قهرمان مبارزه با استعمار، سبب شد که درباریان فاسد و خودخواه، از او سعایت
کردند تا این که فرمان عزل و قتل امیر کبیر را از ناصرالدین شاه خودکامه
گرفتند و او را در حمام فین کاشان به شهادت رساندند.
گذری بر زندگی
میرزا
تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی.
فراهان همچون تفرش و آشتیان مجموعاً کانون واحد فرهنگ دیوانی و "اهل قلم"
بود؛ ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن
دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر
برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده فرهنگ سیاسی همان
سامان است.
نام اصلی میرزا تقی خان، "محمد تقی" است. زادگاهش
"هزاوه" از محال فراهان عراق. هنوز هم در آنجا محله ای بنام "محله میرزا
تقی خانی" معروف است، و خانه پدریش نزدیک تپه "یال قاضی" شناخته می باشد.
اسم او در اسناد معتبر (از جمله مقدمه پیمان ارزنةالروم، و قباله نکاح زنش
عزت الدوله) "میرزا محمد تقی خان" آمده است. رقم مهر و امضای او نیز تردیدی
در نام حقیقیش باقی نمی گذارد؛ بی گمان اسم "محمد" رفته رفته حذف گردیده و
به "میرزا تقی خان" شهرت یافته است.
خانواده پدری و مادری
میرزا تقی خان از طبقه پیشه ور بودند. پدرش به تصریح قائم مقام "کربلائی
محمد قربان" بود که در خطاب او را "کربلائی" می گفت. سجع مهرش "پیرو دین
محمد قربان" بود. کربلائی قربان نخست آشپز میرزا عیسی (میرزا بزرگ) قائم
مقام اول بود. پس از او همین شغل را در دستگاه پسرش میرزا ابوالقاسم قائم
مقام ثانی داشت.
کربلائی قربان بعدها ناظر و در واقع ریش سفید
خانه قائم مقام گردید، و همیشه مورد لطف مخدوم خود بود. آنچه بنظر می رسد
کربلائی قربان خیلی هم بی چیز نبوده، بلکه آب و ملکی داشته و دست کم یک
دانگه قریه حرآباد مال او بوده است. و نیز آنقدرها استطاعت داشته که به سفر
حج برود.
سال تولد میرزا تقی خان را تا اندازه ای که جستجو
کردیم، هیچ مؤلف خودی و بیگانه ای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی،
ما یک مأخذ اصلی و دو دلیل در تأیید آن مأخذ بدست می دهیم: زیر تصویر اصیلی
که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: "شبیه صورت... اتابک اعظم،
شخص اول ایران، امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی". امیر از 22 ذیقعده 1264
تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار
همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به اینکه کارهای سترگ از پیش برده است،
نشان میدهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن
سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم چهل و پنج سالگی تولد او به
سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیشتر بوده است.
اما دلیل معتبر
تاریخی اینکه: در کاغذ قائم مقام خواهیم خواند که میرزا تقی همدرس دو پسر
او محمد و علی بوده است. می دانیم که میرزا محمد پسر اول قائم قام در 1301
در هفتاد سالگی درگذشت، و پسر دیگرش میرزا علی در شصت و هفت سالگی درگذشت
به سال 1300. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سی و یکی دو سال پس از
امیر زنده بوده اند. اختلاف سال تولد میرزا تقی با دو همدرس خود هر چه
باشد، به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارتش 1268 بیش از پنجاه سال نداشته
است.
امیر دو زن گرفته است. زن اولش، دختر عمویش بود یعنی دختر
حاج شهباز خان. نام او را "جان جان خانوم" ذکر کرده اند. از او سه فرزند
داشت: میرزا احمد خان مشهور به "امیرزاده" و دو دختر که بعدها یکی زن عزیز
خان آجودان باشی سردار کل، دوست قدیم امیر، گردید. و دیگری به عقد میرزا
رفیع خان مؤتمن درآمد. زن امیر در 1285 با دختر بزرگش سلطان خانم به زیارت
مکه رفت، و ظاهرا یکی دو سال بعد، در آذربایجان درگذشت.